با خنده کاشتی به دلِ خلق، کاشها
با عشوه ریختی نمکی بر خراشها
***
هرجا که چشمهای تو افتاد فتنهاش
آن بخش شهر پر شده از اغتشاشها
***
گیسو به هم بریز و جهانی ز هم بپاش
معشوقه بودن است و «بریز و بپاش»ها
***
ایزد که گفته بت نپرستید پس چرا
دنیا پر است این همه از خوش تراشها؟
***
از بس به ماه چشم تو پر میکشم، شبی
آخر پلنگ میشوم از این تلاشها
حسین زحمتکش
تک درخت